سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گناهى که پس از آن مهلت دو رکعت نماز گزاردن داشته باشم مرا اندوهگین نمى‏دارد . [نهج البلاغه]

mostafa good

به نام خدا

وب لاگ مصطفی تقدیم می کند

قصه های شیرین

تهمت بیجا2

پرنده هم همه پرندگان را خبر کرد.نه فقط پرنده های کوچک و بزرگ را بلکه پشه ها زنبور های سرخ زنبور های عسل و مگسها را هم خبر کرد.

دیگر چیزی به روز مبارزه نمانده بود. پرنده پشه را که از همه حقه باز تربود مامور کرد که بفهمد فرمانده دشمن چه کسی است. پشه پر زد و به محلی رفت که نیرو های دشمن انجا جمع شده بودند. او خودش را زیر برگ درختی پنهان کرد و به حرفهای انها خوب گوش داد و شنید خرس روباه را صدا زد و گفت((روباه تو از همه زیرکتری و باید فرمانده بشوی. فکر کن و یک علامت رمز برای ما پیدا کن.))

روباه کمی فکر کرد و گفت((دم من دراز قشنگ و پشمالوست و از دور شبیه به یک بوته قرمز رنگ است. اگر من دمم را بالا بگیرم یعنی اوضاع مرتب است و باید حمله کنید اما اگر دمم را پایین اوردم باید فرار کنید.)) پشه این را شنید. رفت و همه چیز را برای شاه پرنده ها تعریف کرد. صبح روز مبارزه رسید. چار پایان با همهمه و سر و صدا به محل مبارزه دویدند از دویدن انها زمین می لرزید.

شاه پرنده ها هم با سپاهش از راه هوا امدند. انها بال می زدند و جیر جیر می کردند و با صدایشان همه را به وحشت می انداختند. شاه پرنده ها زنبور های سرخ را مامور کرد تا بروند زیر دم روباه بنشینند و او را نیش بزنند. وقتی روباه نیش اول را خورد خودش را جمع کرد بعد یک پایش را بالا گرفت و دمش بالا رفت. با نیش دوم دمش را پایین گرفت و با سومی  دیگر نتوانست خودش را نگه دارد. زوزه کشید و دمش را لای پا هایش گرفت. چار پایان با دیدن کار های عجیب روباه فکر کردند مبارزه را باخته اند و همه به طرف لانه هایشان دویدند. و به این ترتیب پرنده ها برنده شدند.

ان وقت شاه و ملکه به لانه شان رفتند و فریاد زدند((بچه ها خوشحال باشید! خوب بخورید و بیاشامید ما برنده مبارزه شدیم.))

جوجه ها گفتند ((تا خرس نیاید و از ما معذرت نخواهد ما چیزی نمی خوریم.))

ان وقت شاه پرنده ها به لانه خرس رفت و فریاد زد((خرس تو باید پیش بچه های من بروی و از انها معذرت بخواهی و گرنه دنده هایت را خرد می کنم.))

خرس با وحشت از لانه بیرون خزید و از ان ها معذرت خواست و گفت((فقط یک شاه واقعی می تواند در لانه فقیرانه زندگی کند و قدرتمند بماند.))

پایان

نویسنده کامپیوتری_ سید مصطفی سیدی

         

 

+ نوشته شده در  شنبه دوازدهم مرداد 1387ساعت 16:26  توسط سید مصطفی سیدی  |  < type=text/java>
GetBC(3);
نظر بدهید


مجموعه قصه های شیرین

به نام خدا

وب لاگ مصطفی تقدیم می کند

مجموعه قصه های شب

شامل1 قصه

قصه 1_ تهمت بیجا

روزی از روز ها خرس و گرگ به گردش رفتند. خرس اواز قشنگ پرنده ای را شنید و پرسید((ای گرگ این چه پرنده ای است؟ چه قدر قشنگ اواز می خواند!))

گرگ جواب داد((این پادشاه پرنده هاست.بهتر است بهاو نزدیک نشویم.))

خرس گفت((اگر او پادشاه پرنده هاست. من دلم می خواهد قصر او را ببینم. مرا به انجا ببر.))

گرگ فکری کرد و با تردید گفت((برای اینکه بتوانم لانه اش را پیدا کنیم باید منتظر بمانیم تا به لانه اش برود))

کمی بعد پرنده در حالی که کرمی به نوکش گرفته بود از راه رسید. خرس خوشحال شد و دنبال او گرفت و گفت ((صبر کن تا او از لانه برود!))

به این ترتیب انها در گوشه ای پنهان شدند و چشم از سوراخی که لانه پرنده در ان بود بر نداشتند. خرس ارام وقرار نداشت و می خواست هر چه زودتر لانه پرنده را ببیند. عاقبت پرنده بیرون رفت و خرس به سراغ لانه او رفت. توی لانه را نگاه کرد و دید پنج شش تا جوجه توی ان هستند. ان وقت خندید و فریاد زد((این قصر شاهی است ؟ این لانه کمتر از یک کلبه فقیرانه است و رو به جوجه ها گفت((نه پدرتان شاه است و نه شما شاهزاده.))

جوجه ها ناراحت شدند و جیغ زدند ((ین درست نیست.پدر ما شاه پرنده هاست. خرس بدان که به حسابت می رسیم.))

خرس و گرگ ترسیدند فرار کردند و به لانه شان رفتند.

جوجه ها سر و صدا  و جیغ و فریاد راه انداختند و وقتی پدر و مادرشان با غذا به لانه بر گشتند انها گفتند((تا به ما ثابت نکنید که شما شاه و ملکه پرنده ها هستیدما غذا نمی خوریم. در نبودن شما خرس اینجا بود و ما را مسخره کرد.))

پدر انها گفت ((ارام باشید! من به شما ثابت می کنم.)) و با ملکه به جلو غار خرس رفت و فریاد زد ((خرس غر غرو ! تو بچه های مرا مسخره کردی؟ بدان که عاقبت بدی در انتظار توست! ما حسابمان را با تو در یک مبارزه خونین تسویه می کنیم.))

و به این ترتیب خرس را به مبارزه دعوت کردند. خرس تمام حیوانات چا پا را خبر کرد. گاو های نر و ماده_ الاغ _ گوزن _ اهو و هر چار پا یی که روی زمین بود برای مبارزه اماده شد.

تا قسمتی دیگر...........

خدا نگهدار.

 




سید مصطفی سیدی ::: جمعه 87/6/1::: ساعت 3:34 عصر

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 118


بازدید دیروز: 58


کل بازدید :995699
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
مدیر وبلاگ : سید مصطفی سیدی[157]
نویسندگان وبلاگ :
سید امیر حسین سیدی (@)[0]


 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<